زندگی از پس پرده چگونه است . حق تمکین و تظاهرات مردمی علیه حجاب اجباری و خدای نامه مادر ی که از دست فرزندان خود در عذاب است .
خدا مردم آخرت . و اینکه من کی هستم . خدادا د عزیزی و جکی جان و منیره همسری که دوباره ازدواج کرد و بچه دار شد .
و من هم ازدواج کردم و بچه دار نشدم .بچه های ما ماریه و مانا بزرگ شدند و مدرسه رفتند و همگی به سن تکلیف رسیدند .
من کارم را از دست دادم و بدنبال کار آزادرفتم . خدا در زندگی ما نقشی اساسی داشت . در منطقه ابوطالب ما با بچه های کوچه بازی می کردیم .
و به مکتب الزهرا و دیگر مجالس می رفتم و سخنرانی الهی قمشه ای را خیلی دوست داشتم تا جایی که آنها را گوش داده و حفظ می کردم .
و با بچه های کوچه فوتبال بازی می کردیم دختر های همسایه فیلم ویدئو ردو بدل می کردیم . قبل از آن ما در شهرک و بلوار گاز رسالت
زندگی می کردیم .
در اب.طالب خیلی لذت بردیم وما بچه های خوبی بودیم . و به سن تکلیف رسیدیم .
و دوران سن بلوغ ما بوده است و. بعد از آن رشته الهیات را انتخاب کردم و در تهران دانشکده الهیات شرکت کردم . و قبول شدم .
دو سال اول با صادق خرمشهری دوست شدم و درس هایم را می خواندم .
بعد از آن بدنبال همایش ها ومجالس صوفیه می رفتیم . مجلس نقشبندیه و نعمه اللهیه و مجالس ذکر صوفیه می رفتیم .
در آن مجالس آبگوشت و خورشت فسنجون می خوردیم .
بعد از آن به سفر کربلا رفتم و برگشتیم مشهد و مجلس سفر کربلارا گرفتیم .
خدا در زندگی ما نقشی اساسی داشت . بدنبال حقیقت بودم . از استاد فلسفه و کلام و ایت الله امجد حقیقترا جویا شدم .
و ایشان گفتند که حقایق هست و دیگر اینکه حقیقتیوجود ندارد .
چهار ترم مشروط شدم . و نزدیک شد اخراج شوم . خدا در زندگی ما خیلی نقش داشت .
بعد نذر سویه گرفتم که قبول شوم و درس هایم را پاس کنم .
لیسانس را گرفتم . و به مشهد بر گشتم و به دنبال اشتغال رفتم و کارورزی بودم و در بنیاد
کارورزی کردم بنیاد نخبگان و منطقه دو . یاد گرفتم کتاب چاپ کنم و نخبه شاهد ایثار گر شدم .و
ازدواج کردم و با منیره زندگی کردم بهمسافرت یزد رفتیم .
و به مسافرت شمال رفتند و طلا هایش گم شد . و ایشان گفتند که من طلا ها برداشتم .
بچه دارشدیم مربی پرورشی شدم سخنرانی می کردم و کلاس دبیرستان و راهنمایی تدریس داشتم .
خدا در زندگی ما نقش داشت . خانه مستاجری داشتیم و خانه عبدالمطلب را فروختیم .
و هر کسی برای خودش خانه خرید . آ مدیم فرامرز عباسی و دعوا داشتیم
بچه دوم ماریه و مانا متولد شدند و بچه دوم و جشن تولد می گرفتییم و در خواب روح از بدنم جدا شد و مردم .
مرگ را چشیدم . تجربه کردم . همسرم می گفت که تو مریضی و افسردگی داری همان زمان خوابگاه کوی دانشگاه مریض شدم .
و افسردگی گرفتم . و درسهایم هم مشروط شده بودم . بعد از آن در زندگی قرص می خوردم و همسرم می گفت تو مریضی و من
با تو زندگی نمی کنم . کارمان همین پارسال به تیمارستان کشید و یک ماه رمضان همسرم به منزل پدرش رفت .
و من در خانه تنها بودم . وبعد از آن زدو خورد داشتیم . و همسرم شکایت کرد و گفت تو را سفیه تشخیصدادند
که باید قیم داشته باشی و شغل و مالکیت را از دست داده ای . خا در زندگی ما نقش داشته است و انسان یک دوربینی است که به بیرون
می نگرد و بیرون را نگاه می کند خدا به انسان یک بدن مادی داده است و . بعد از آن امسال هم
خانمم در تابستان خانه را ترک کرد و بهمنزل پدرش برای قهر رفت و .
من برای اینکه یک ماه در تیمارستان بستری بودم از دست خانم و برای عدم تمکین شکایت کردم .
و این است که بچها بزرگ شدند و به مدرسه رفتند و ماریه و مانا هردو کلاس اول و چهارم میرفتند .و
و خدا را شکر بچه های خوبی بودند و هستند و . انسان در این زندگی کوتاه باید مورد آز مایش قرار گیرد و
و دنیای کوتاه بسیار مختصر است و ارزش توجه ندارد . خدا در قیامت با ما کمک می کند .
خدا دنیاآخرت درزندگی انسانها نقشی اساسی دارد .
بعد از حادثه پلاسکو و فوت واعظ طبسی و هاشمی رفسنجانی کار شناس ها و اساتید دانشگاه جوان هستند .
و سر شناس های قدیمی یا فوت کردند و یا باز نشست شدند . سال پیش مادر بزرگم فوت شد .
که خیلی وابسته بودم . و بعد ان اقوام دیگرمان یکی یکی فوت شدند . تا ینکه ما میانسال شدیم .
و برادر هایم بزرگ شدند و دو تا از برادر هایم به انحراف کشیده شدند .
و فرزندانم هم خدا شکر و منه مدرسه رو شدند و تدریس نکردم و کار ادرای را در پیش گرفتم و . و رسیدن بهاستانه 40 سالگی رسیدیم .
وتوکل علی الحی الذی لا یموت .
والله محیط علی کل شی .
و للله عاقبه الامور .
علی محمدی .
حرم مطهر رضوی .
مشهد مقدس .
تابستان 98 .