زرتشت .

ترکیه یا افغانستان زرتشت

زرتشت .

ترکیه یا افغانستان زرتشت

زندگی نامه خودنوشت چهل سالگی .

زندگی از پس پرده چگونه است . حق تمکین و تظاهرات مردمی علیه حجاب اجباری و خدای نامه مادر ی که از دست فرزندان خود در عذاب است .

خدا مردم آخرت . و اینکه                    من کی هستم . خدادا د عزیزی و جکی جان و منیره همسری که دوباره       ازدواج کرد و بچه دار  شد .

و من هم ازدواج کردم و بچه دار                  نشدم            .بچه های ما ماریه و مانا بزرگ شدند و مدرسه                          رفتند و همگی به سن تکلیف رسیدند .

من   کارم را از دست دادم و بدنبال کار       آزادرفتم . خدا در زندگی ما نقشی اساسی داشت . در منطقه ابوطالب ما با بچه های کوچه بازی می کردیم .

و به مکتب الزهرا و دیگر مجالس می رفتم و سخنرانی الهی قمشه ای را خیلی دوست داشتم تا جایی که آنها را گوش داده و حفظ می کردم .

و با بچه های کوچه فوتبال بازی می کردیم دختر های همسایه فیلم ویدئو ردو      بدل می کردیم . قبل از آن ما در شهرک و بلوار گاز رسالت

زندگی می کردیم .

در اب.طالب خیلی لذت بردیم         وما بچه های خوبی بودیم . و به سن تکلیف رسیدیم .

و دوران سن بلوغ ما بوده است و. بعد از آن رشته الهیات را انتخاب کردم و در تهران دانشکده الهیات شرکت کردم . و قبول شدم .

دو سال اول با  صادق خرمشهری دوست شدم و درس هایم را می خواندم .

بعد از آن بدنبال همایش ها ومجالس صوفیه می رفتیم . مجلس نقشبندیه و نعمه اللهیه و مجالس ذکر صوفیه می رفتیم .

در آن مجالس آبگوشت و خورشت فسنجون می خوردیم .

بعد از آن                     به سفر کربلا رفتم و برگشتیم مشهد و مجلس سفر   کربلارا گرفتیم .

خدا در زندگی ما نقشی اساسی داشت . بدنبال حقیقت بودم . از استاد فلسفه و کلام و ایت الله امجد                                     حقیقترا جویا شدم .

و ایشان گفتند که حقایق هست و دیگر اینکه                  حقیقتیوجود ندارد .

چهار ترم مشروط شدم . و نزدیک شد اخراج شوم . خدا در زندگی ما خیلی نقش داشت .

بعد نذر سویه گرفتم که قبول شوم و درس هایم را پاس کنم .

لیسانس را گرفتم . و                     به مشهد بر گشتم و به دنبال اشتغال رفتم و کارورزی بودم              و در بنیاد

کارورزی کردم بنیاد نخبگان و منطقه دو . یاد گرفتم کتاب چاپ کنم و نخبه شاهد ایثار گر شدم .و

ازدواج کردم و با منیره زندگی کردم                          بهمسافرت یزد رفتیم .

و به مسافرت شمال رفتند و طلا هایش گم شد . و ایشان گفتند  که      من                           طلا ها برداشتم .

بچه          دارشدیم مربی پرورشی شدم سخنرانی می کردم و کلاس دبیرستان و راهنمایی تدریس داشتم          .

خدا در زندگی ما نقش داشت . خانه مستاجری داشتیم           و خانه                  عبدالمطلب را فروختیم .

و هر کسی برای خودش خانه                        خرید .               آ مدیم فرامرز عباسی و دعوا داشتیم                                           

بچه دوم ماریه و مانا متولد شدند و                              بچه دوم و جشن تولد می گرفتییم و در خواب روح از بدنم جدا شد و مردم .

مرگ را چشیدم .             تجربه کردم . همسرم می گفت که تو مریضی و افسردگی داری همان زمان خوابگاه                 کوی دانشگاه مریض شدم .

و افسردگی گرفتم . و درسهایم هم مشروط شده بودم . بعد از آن در زندگی قرص می خوردم و همسرم می گفت تو مریضی و من

با تو زندگی نمی کنم . کارمان                                               همین پارسال به تیمارستان کشید و یک ماه                      رمضان همسرم به منزل پدرش رفت .

و من در خانه تنها بودم .        وبعد از آن زدو                                    خورد داشتیم . و همسرم شکایت کرد و گفت تو را سفیه                              تشخیصدادند

که باید قیم داشته باشی و شغل و مالکیت را از دست داده ای . خا در زندگی ما نقش داشته است و            انسان یک دوربینی است که به بیرون

می نگرد و بیرون را نگاه می کند خدا به انسان                              یک بدن         مادی داده است و . بعد از آن امسال هم

خانمم در تابستان خانه را ترک         کرد و                                                بهمنزل پدرش برای قهر رفت و .

من برای اینکه یک ماه در تیمارستان بستری بودم از دست خانم و    برای عدم تمکین شکایت کردم .

و این است که بچها بزرگ شدند و به مدرسه رفتند و ماریه و مانا هردو کلاس اول و چهارم              میرفتند .و

و خدا        را شکر بچه های خوبی بودند و هستند و . انسان در این زندگی کوتاه باید        مورد آز مایش قرار گیرد و

و دنیای کوتاه بسیار مختصر است و ارزش توجه ندارد . خدا در قیامت با ما  کمک می کند .

خدا دنیاآخرت                       درزندگی انسانها نقشی اساسی دارد .

بعد از حادثه پلاسکو و فوت واعظ طبسی و هاشمی رفسنجانی کار شناس ها و اساتید دانشگاه جوان هستند .

و سر شناس های قدیمی یا فوت کردند و یا باز نشست شدند . سال پیش مادر بزرگم فوت شد .

که خیلی وابسته بودم . و بعد ان اقوام دیگرمان یکی یکی فوت شدند . تا ینکه ما میانسال شدیم .

و برادر هایم                            بزرگ شدند و دو تا از برادر هایم به انحراف کشیده شدند .

و فرزندانم هم خدا   شکر و منه مدرسه رو شدند و تدریس نکردم و کار ادرای را در پیش گرفتم            و . و رسیدن            بهاستانه 40  سالگی رسیدیم .


وتوکل علی الحی الذی لا یموت .

والله محیط علی کل شی .

و للله عاقبه الامور .

علی محمدی .

حرم مطهر رضوی .

مشهد مقدس .

تابستان 98 .


دنیا ی بی وفا

اندر باب زندگی و نتایج آن زندگی دیگر بازی نیست .

بازی جدی است دنیا و آخرت معنای زندگی فرزندان و تربیت آنها دو دختر داشتن و تفریح فرزندان تربیت آنها انجام وظایف زندگی و

تفاهم انجام امور زندگی و زنندگی روزمره دختران نوجوان مدرسه ماریه و مانا دختران جناب دکتر م و اشتغال همسر

وام ازدواج و تفریح در زندگی وئ معنای زندگی و حق طلاق با ههمسر برادر دیوانه که به مردم گیر می دهد و درگیر است و

خدا در دووران جوانی و نوجواننی انجام امور زندگی تنهایی در عصر جدید .

خدا و جهان حادثه پلاسکو و حادثه منا و زلزله آذربایجان قطار تبریز مشهد

نگاه درون و بیرون و زندگی و مافیها مرگ ممادر بزرگ و بی بی جان . واعظ طبسی و مهدوی کنی و

طلاق و متارکه همسر و تنهایی ناپدری و ناممادری .

ازدواج مجدد و هزینه های سرسام آور هزینه نفقه و وکیل در دعوای زنناشویی تیمارستان و بستری شدن در آنجا و

انجام تکالیف زندگی و انجام دانشجویی دکتری رسیدن به پایان نامه .

خدا و زندگی قران .ومفاتیح و ننیایش و مدداحی .

عقل و بندگی نظم ننو به نو قرآنی و.و زلزله فریمان مشهد و خاوری خدا ودنیا آخرت و .

ادامه زندگی بدون فرزندان و حق طلاق خانواده بسیار سخت است و

فوت مادر بزرگ و سکته مادر و دعوای چهار راه ابوطالب بین زن و مادرم بسیار سخت است و

ثبت نام فرزندان و حق وکالت سه دانگ منزل فرامز عباسی به همسرم بسیار سخت است و

تنهایی بیرون رفتن و برادران و با برادر بیرون رفتن برادران تنی و ناتنی و تنهایی آشپزی کردن و

از اینجا رانده و از اونجا مونده بسیار سخت است و نماز و فوت فامیل و اقوام . و کم محلی از این و ان

بسیار سخت است . رفتن به بیمارستان و ندیدن فرزندان بسیار سخت است . مسارت تنهایی و ادامه

ندادن تحصیلات و کار اداری و رضایت ارباب رجوع بسیار سخت است و  خداوند را خواندن به آواز بلند

و دوستان و آشنایان و همسر و فرزندان و متارکه همسر و نساختن همسر بسیار سخت است و فقط

خدا کمک کند .

مسافرت تهران برای ادامه تحصیل و رفتن برای دفاع ا پایان نامه که آن را ننوشته ام بسیار سخت است و

خدا با همه خوبی اش . خیلی سخت است حق طلاق و ماشین دادن دست همسر بسیار سخت است و

ادامه تحصیل بدون تشویق و پدر زن و مادر زن نفهم بسیار سخت است . حدود بیست میلیون دادن پول

دست برادر زن ورشکسته بسیار سخت است و کسی که حامی تو بوده است و رفتن او بسیار سخت است .

خدا خواهد که این رنج نامه و رفتن به تیمارستان ابن سینا بسیار سخت است و . ورزش نکردن و ازمایش

و ثبت نام بچه ها و نفقه همسر و فرزندان و ترک منزل بسیار سخت است و ادامه زندگی با مدرک بالا

و مسافرت و قر نزدن همسر بسیار سخت است طرقبه و شاندیز رفتن همسر و باغ های طرقبه و شاندیز

بسیار سخت است خدا کمک کند رفتن به حرم اهل بیت و یا رفتن به خانقاه و رفتن به کتابخانه ها بسیار سخت است و

دادگاه کتک کاری برادران و شکایت برادر از برادر بسیار سخت است گیر دادن و فرار برادر از رفتن کنار مردم

و حساب کردن آنها بسیار سخت است و فامیل تهران و ندیدن دوستان <اشنایان و توطئه چینی و

حرف و حدیث پشت سر آدم بسیار سخت است و

و فقط خدا کمک کند دعوای عمه با مادر و پسر عمه با پسر دائی و خط و ننشان کشیدن بسیار سهخت است و

دعوای با پدر ناتنی بسیار سخت است و .

و فقط خدا کمک کند با ادعیه اهل بیت دعای کمیل دعای ندبه و زیارت عاشورا و بهشت رضا و

فرزند شهید بودن و یتیم بودن بسیار سخت است و دختر داشتن و حرف و حدیث آنها بسیار سخت

است و گرانی و وقت دادگاه و شورای حل اختلاف بسیار سخت است . و فقط خدا کمک کند .

کچل نشدن از دست دادن هستی و سفیه بودن بسیار سخت است و دانشجوی دکتری و تدریس

در دانشگاه بسیار سخت است .

رفتن به مسجد و خانقاه و حرم و نماز خانه و استغاثه و دعا و نیایش و نداشتن جایگاه اجتماعی

بسیار سخت است و قط خدای کمک رساند و بس

انشائالله تعالی .